عشق غیر منتظره پارت23

آنیا: چ...چی؟ مامانم؟

هندرسون: بله...ما متوجه شدیم که مادر شما آنا نام داشته

آنیا: ممنونم....هق...هق

هندر: چی شده خانم فورجر؟

آنیا داشت همینطوری اشک میریخت تشکر میکرد ولی وقتی خواست بره تو کلاس قیافش رو جوری تنظیم کرد که انگار گریه نکرده

بعد مدرسه خانه ی دزموند
از زبان دامیان^

رفتم خونه میشه گفت باز هم هیچ کس خونه نبود مامانم هم که 6 ماه پیش رفته آمریکا زندگی کنه اونم فقط و فقط چون بابا زورش کرده دلم براش تنگ شده...باورم نمیشه وقتی بچه بودم بیشتر از همه دوسش داشتم!

خدمت کار: ارباب جوان میبخشید ولی پدرتون کارتون دارند

دامیان: باشه
ذهنش: لعنت بهش تازه داشتم میرفتم به اعماق وجودم...ولی کلا جدا از اینها چشم های آنیا یه کوچولو قرمز بود(برگام خیلی دوست داری ها!)...نکنه...نکنه...گریه کرده باشه!وای فردا باید ازش بپرسم

داناماند: خب دامیان بیا داخل

ذهن دامیان: لعنت بهش...آون دختره خیره سر هم که اینجاست😧

داناماند: برای حفظ حریم و کسب و کار خانوادگی و از اونجایی که امیلی تنها دختر خانواده است شما باید....

ویو ناکجا آباد^

آنیسا: مامان من باید بیام پیش شما

آنیا: اما برای بهونه چیکار کنیم؟

آنیسا: حقیقت رو میگیم

خانه ی فورجر^

یور: آنیا چرا نمیاد؟

لوید: میرم دنبالش

یهو یه پرتال جلو در اتاق باز شد و آنیسا از اونجا اومد بیرون یه ثانیه بعد آنیا اومد بیرون

یور: چی شده؟

لوید: یا خدا ! دو تا آنیا😱😱

آنیسا نشست و کل ماجرا رو برای لوید و یور تعریف کرد البته اونا هنوز نمیدونن کا آنیا فرشته مرگه

لوید: که اینطور...

یور: یعنی دخترم ازدواج کرده تازه یه بچه هم داره؟

آنیسا: یکی؟

لوید و یور و آنیا: چی؟؟؟؟!

آنیسا: من یه داداش دوقولو دارم که بزرگتر از منه...10 ثانیه

آنیا اون وسط از خجالت گوجه شد!

لوید: اما....چطور اهریمن ها رو میکشه...اون هیچ مهارتی نداره!

آنیا: خب من....

این داستان ادامه دارد....
دیدگاه ها (۴)

حتما دنبال بشه

نظریه دارک

حق ت از این نداریم

عشق غیر منتظره پارت22

#زندگی_احساسی_من#part21انیا وارد خونه شد انیا:« انیا برگشت خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط